کوتاهی مو

نکاتی درباره آرایشگاه: 10 قانون برای موهای بی عیب و نقص

بنابراین آنها می گویند ، هنگامی که شما نیاز به تصمیم گیری جدی دارید ، تا خطایی رخ ندهد ، قبل از انجام کاری باید با دقت فکر کنید ، چیزی را تصمیم بگیرید. بهتر است آن را بیش از هفت بار فكر كنید ، سپس یك بار آنرا قطع كنید. از این گذشته ، در زندگی اتفاق می افتد که گاهی اوقات فرد به عواقب زندگی فکر نمی کند ، بیهوده فکر می کند و پس از آن باید این خطاها را اصلاح کرد ، دوباره و دوباره فکر می کند ، برای اصلاح ، کار بیشتری لازم است.

اینجا حکمت عامیانه دیگری از همان اپرا است. درست است ، اگر این اقدامات جدی باشد باید از طریق اقدامات خود خوب فکر کنید.

خودبخودی در مواقع اضطراری خوب است))

این امر درمورد اقداماتی است که نیاز به توجه و احتیاط دارند (به طور کلی ، نداشتن تمرین) ، اما هیچ یک از آنها نیست. پس از همه ، همانطور که می دانید

با تمرین مناسب و یا اعتماد به نفس در نتیجه مثبت ، نیازی به سفت کردن سر نیست.

همان پیشنهادی که در این سؤال وجود دارد ، در مورد مواردی که اقدام فوری انجام شود ، ضروری نیست ، هر گونه تأخیر مهم است (یک مثال غیرقانونی - نجات جان).

به طور کلی ، طبق معمول: یک افسانه دروغ است ، اما شخص باید طبق شرایط عمل کند.

مدل مو شما را به یک ستاره تبدیل نمی کند

بن می گوید که زنان اغلب با درخواست او برای ایجاد مدل مو مانند مدل برخی از افراد مشهور به او مراجعه می کنند. و اغلب معلوم می شود که این مربوط به طول مو نیست ، بلکه در مورد نحوه نگاه آنها است.

به یاد داشته باشید که مدل موهای خود را انجام دهید مانند یک ستاره ، فقط در صورتی که موهای شما مشترک زیادی داشته باشند ، حس می کند. این در مورد تراکم ، موهای صاف یا فرفری است. به خاطر داشته باشید که افراد مشهور می توانند به طور مرتب از یک استایل مراجعه کنند که ظاهر موهای خود را نظارت کند.

اگر با دقت فکر کنید

مه در حال ذوب شدن بود و در زیر تندبادهای باد دسامبر خرد شد. آسمان ، به آرامی در حال پاک شدن ، پر از رنگ آبی کم رنگ. سحر در دست گرفتن هاگوارتز بود.

هری پاتر روی پنجره باریک و باریک برج گریفیندور نشست و تماشای پرتوهای خورشید را به طرز نامشخص دیوارهای سنگ تراشی احساس کرد. صورتش کور شده بود.

در واقع ، این نمی تواند متفاوت باشد. چند ساعت آخر افکار او منحصراً در حدود درس دیروز معجونات چرخید. و دیدار فردای آینده با معلم این موضوع امروز حال و هوای خوبی را به هری اضافه نکرد.

اسنیپ پس از اطلاع از نیاز به آموزش پاتر برای دو سال دیگر قبل از آخرین هاگوارتز ، خشمگین شد. و سپس ، ظاهرا ، او هدف خود را قرار داد: خلاص شدن از شر جادوگر جوان. علاوه بر این ، مطلوب است که پاتر این کار را به تنهایی انجام دهد. طعنه های گذشته اسنیپ تقریباً شبیه یک تنظیم بود و طعنه گویی به سادگی طنز کاملاً واضح نبود. و چرا به نظر من نتوانست بدتر از سال پنجم باشد؟ من به وضوح بدبین بودم. حتی چگونه می تواند - این چه موقعیتی است که لازم برای اتخاذ آن بود ، و چشم انداز وضعیت در حال توسعه باقی می ماند.

چنین توهینی وجود ندارد که اسنیپ نتواند سر این هری را در این دو سال پایین بیاورد. به نظر می رسید که هر یک از شایستگی های جدید مرد جوان فقط نفرت دردناک خود را با شدت بیشتری ملتهب می کند. نه حملات Death Eater که از زمانی که هری در ششمین سال حضور او بود آغاز شد و نه تلفات دانش آموزان و معلمان در این جنگ ، او را با پاتر همراه نکردند.

این در حالیست که بیش از یک بار مجبور بودند همزمان عمل کنند ، شانه به شانه.

با این حال ، اسنپ نسبت به خودش صادق ماند. در حضور معلمان ، وی با تحقیر زیاد هری را نادیده گرفت ، و با دانش آموزان یا (صرفه جویی در مرلین) در کنار او تنها ماند ، او به او اهانت کرد تا جایی که دستان خارش او را بیرون آورده بود تا بتواند گره خود را بیرون بکشد و آزمایش کند که موفقیت او در این مورد استفاده از کروسیو چه خواهد بود. با این حال ، او هرگز نگذاشت که خود فراموش شود. از این گذشته ، اسنیپ هنوز معلم او بود و دانش آموز ای بود که موظف به پیروی از قوانین مدرسه بود. علاوه بر این ، غفلت از این قوانین فقط می تواند کارت ویزیت اضافی به اسنپ بدهد. و هری امروز کاملاً مطمئن نبود که اسنپ کیست و اینکه در صورت وجود یک فرصت وسوسه انگیز ، کشته خواهد شد.

از آنجا که هری تصمیم گرفته بود که هیچ کس این ملاحظات را با نیروی جدیدی که پس از مرگ سیریوس برگشت ، به اشتراک نگذارد (نه رون و نه هرمیون به او گوش نمی دادند ، سوء ظن های دوست را از شوک عصبی نوشتن ، و دمبلدور به اسنیپ اعتماد کرد به نوعی بیش از حد بدون قید و شرط است) ، هری فقط می توانست خود را به هوشیاری و احتیاط فراخواند.

و باید بگویم ، او این کار را کرد. سال گذشته با موفقیت انجام شد و تقریباً نیمی از این. اما بعد از حادثه دیروز ، هری با فهمیدن که شکسته است ، نتوانست کمک کند اما اعتراف کند که شاید نبیند جنگ نبرد خوب و شر پایان می یابد ... چه چیزی در آنجا بود - او حتی نمی دانست که چه غذاهایی را امروز برای ناهار در تالار بزرگ سرو می کند. زیرا امروز ظهر ، وی با Severus Snape دیدار داشت و پس از اتمام آن ، هری توانست خود را در مکانهایی پیدا کند که ما کاملاً هیچ تصوری از آن نداریم. در هر صورت ، تا زمانی که زنده است.

بله ، او حق شکستن نداشت. لازم بود که خار خار زهر بعدی ساركسم اسنیپ نادیده گرفته شود. اما در پایان ، تا روز گذشته ، هری هرگز نتوانسته بود در یک نبرد مستقیم کشته شود. نمی توان دید که چگونه درخشش سبز سوم غیرقابل انکار در چشمان مرده دشمن منعکس می شود و برای لحظه ای رنگ چشم های خود را به دست می آورد. روز گذشته دیروز ، هری برای اولین بار احساس کرد که انگشتان دست که می توانند چوب وی را فشار دهند ، می توانند لرزان شوند ، حتی چند ساعت پس از اتفاقی که افتاده است.

وی پس از جلسه بعدی دستور ققنوس ، به هاگسیماد پیوست و در آنجا در مورد برنامه و هماهنگی عملیات نظامی بعدی گفتگو کرد. به دلیل وضعیت اضطراری ، ممنوعیت استفاده از جادو توسط افراد زیر سن قانونی برداشته شد و به هری این فرصت داده شد که بدون خطر خطر آوردن به عنوان متجاوز در وزارت سحر و جادو از وسایل ، تجهیزات و سایر موارد حیاتی خود استفاده کند.

در پایان این جلسه ، وی ، دامبلدور و مک گوناگال به طور جداگانه به هوگسماید ، نزدیکترین مکان به دستگاه هاگوارتز رفتند. هری ، به عنوان جوانترین و کم تجربه ترین ، مقام اول را پشت سر گذاشت. و لحظه ای که از نظر ذهنی خود را به بازگشت موفقیت آمیز تبریک گفت ، لوسیوس مالفوی در پشت سر او بزرگ شد. احتمالاً هری وقت نمی خواهد فهمید که آیا این فریاد رون نبود که در هاگسیماد بسیار موفق بود؟ هری خمید ، اجازه داد که نفرین اول از او بگذرد ، و همزمان چرخید ، روبرو روبرو دشمن قرار گرفت.

اولین احساسی که از وی دیدن کرد امداد و نجات بود: مالفوی تنها بود. بدون همراهانشان - آنها احتمالاً هنوز وقت خود را برای بالا کشیدن نداشتند و این اجازه می داد تا چند ثانیه بیشتر شود.

و لوسیوس بدون محافظ دزدگیر در هر دو طرف بود. وقتی این موجودات وارد فرسایش شدند ، جادوگران سبک ، که از استقامت آهن برخوردار نبودند ، شانسی نداشتند. از این گذشته ، ایجاد و نگه داشتن همزمان یک پدر بزرگ قدرتمند بدن برای ترساندن دزدگیرها و تبادل جادوگران مرگبار تقریباً غیرممکن است.

نمایندگان احتمالاً از جنگ لذت می برند همانند مگلس از احزاب.

نتیجه گیری مرگ خواران در آزکابان پس از سال پنجم هری ، البته به نتیجه نرسید - آنها تقریباً آشکارا او را به همراه نگهبانان خود ترک کردند. اکنون ، برای نخستین بار در تاریخ خود ، این زندان متروکه شد و دیوارهای آن برای هیچ کس وحشت ایجاد نکرد.

مالفوی آشکارا رهبران مرگ را رهبری کرد. بزرگترین راز هری دلیلی بود که دراکو مالفوی به ادامه تحصیل در هاگوارتز ادامه داد.

بنابراین ، هری موفق به ارزیابی شانس خود شد. کوچک - با وجود این واقعیت که Malfoy Sr. همیشه همیشه یک جادوگر قوی در نظر گرفته می شد که جرات نمی کرد که فقط آشکارا ، شاید ، برای دامبلدور به چالش بکشد. بعید نیست که وی هری پاتر را حریف جدی قلمداد کند. و هری از طرف خودش ترجیح می داد بلاتریکس لسترنج را در جای خود ببیند. نه به این دلیل که برخورد با او آسان تر خواهد بود - او به راحتی این زن ویژه را داشت. برای سیریوس

اما نه مجبور به انتخاب و عقب نشینی بودند.

پسر ، "ملفوی با لبخند سرد گفت:" چطور موقع هستی؟ " خوب ، هری ، گرفتار شد. این همه چیز است ها؟

به جهنم بروید ، "پاتر از میان دندانهای خود پرتاب شد و احساس کرد طلسم سپر در اطراف آنها رشد می کند - سپر که از طریق آن کمک به او نمی رسد. اما او به مالفوی نیز راه نمی یابد.

او ایستاد و در یک ژست تماس تلفنی کلاسیک ، گره خود را بالا برد.

اگر مالفوی شگفت زده شد ، آن را نشان نداد. او حمله کرد. رعد و برق سریع

هری هر چقدر هم که تلاش کرد نتوانست همان دوره دوئل را بخاطر بسپارد. اما او کاملاً به یاد فینال افتاد - اگرچه مطمئن بود که او در رویاهای کابوس خود ، اولین قتل نخواهد داشت.

وی همچنین به یاد آنچه که نگاهش را جلب کرده بود: تمام افرادی که به صحنه آمده بودند - دمبلدور ، مک گونگال ، لوپین ، ران - دستهای خود را در حالت آماده ، یخ زده در تنش نگه داشتند ، آماده بودند تا به محض افتادن طلسم سپر ، جلو بیایند.

و در آنجا اسنیپ ایستاده بود (و از کجا آمده است؟) ، به طرز محکم دستان خود را روی سینه خود بست و بی رحمانه لگد زد. به نظر نمی رسید که حتی گره خود را بیرون بکشد.

و هنگامی که هری Malfoy را به قتل رساند و پس از آن بدون هیچ نیرویی روی پشتش فرو ریخت ، همه به جز اسنیپ به سمت او شتافتند. او به سادگی چرخید و با یک راه راه نور - مانند یک پرنده بزرگ سیاه - دور شد.

شب ، دراز کشیدن در رختخواب و نگاه کردن به سایه های زغال سنگ سیاه در گوشه و کنار اتاق ، هری به طور جدی احتمال این را که اسنیپ در صحنه برخورد نیست به طور اتفاقی در نظر گرفت - او احتمالاً بعد از مالفوی آپارات کرد ، هنگامی که آنها به برخی از جلسات منظم مرگندگان می رفتند. و پاتر با دردناک می خواست خیانتکار را افشا کند.

خوب خواهد بود اگر او مجبور نیست این کار را با هزینه زندگی خود انجام دهد ... و چرا برای او مهار خود سخت است که وقتی اسنپ را می آید؟ نفرت آنها امروز کاملاً متقابل و شاید با قدرت برابر بود. هیچ استدلال منطقی در اینجا معتبر نیست.

و با این حال او مجبور به سکوت بود.

روز بعد ، در درس بعدی Potions - از آنجا که این دروس ، با تصمیم مشترک معلمان و دانش آموزان ، علی رغم زمان جنگ (یا بهتر بگوییم بر خلاف او) ادامه یافت —Snape دریغ نکرد که دوباره هری را به عنوان احمق و کمبود استعداد کامل تنظیم کند.

پیروزی او در یک دوئل بسیار پیچیده ، که به دلیل مبادله خیلی سریع جادوها و جادوهای سپر ، مداخله غیرممکن بود ، سوء اسنپ سوء تفاهم نامیده شد ، که به نظر وی ، فقط قاعده شناخته شده را تأیید می کند. قانون این است: آقای پاتر ، هفده ساله در هاگوارتز ، برای هیچ فعالیتی که نیاز به حداقل مراقبت و تمرکز فکر داشته باشد ، مناسب نیست. بنابراین ، تمام موفقیتهای او صرفاً ناشی از بی پروایی و بی پروایی است و هر بار می تواند آخرین او باشد.

به این موضوع ، هری با بلند شدن جواب داد که دقیقا چه کسی ، هری پاتر ، پروفسور Severus Snape را - هم معلم و هم مبارز نظم ققنوس می داند. او حداقل یک دقیقه صحبت کرد.

اسنیپ پس از سخنان پایانی tirade احساس ، سفید شد ، اگرچه هرگز چهره ای درخشان نداشت. نه چراغهای فرومایه معمولی در چشمان او چشمک می زد ، بلکه نوید یک مرگ سریع و شر را می داد.

آقای پاتر گفت: "شما سخنان خود را پرداخت خواهید کرد." از این نیمه نجوا ، غازهای غاز شروع به خزش در کل کلاس کردند. اما نه هری او چیزی برای از دست دادن نداشت. او گفت: "وقتی لطفا ، آقا ، ناگهان ضربه خورد ،" حداقل اگر شجاعت این را داشته باشید که یکی به یک برود ، یک مرگ خوار در میان ما کمتر خواهد بود. "

از آنجایی که ، به طور کلی ، چیزی برای افزودن به این وجود نداشت ، پاتر با سکوت چیزهای خود را جمع کرد و کلاس را در سکوت مرگبار ترک کرد - به نظر می رسید اسنیپ سخنان خود را از خشم از دست داده است ، فقط دلتنگی هایش به شدت روی صورت بی خون او متورم شده است.

با شنیدن هیچ چیزی از خون پر سر و صدا ، هری به آرامی به اتاق خواب گریفیندور رفت. با لرزیدن از هیجان عصبی ، قدرت نشستن را پیدا نکرد و در مقابل پنجره ایستاد و شانه خود را به دیوار تکیه داد. نگاهش به فاصله خیره شد. نه ، او هنوز پشیمان نشده بود از آنچه اسنپ گفته است. سخنان عصبانی همچنان در گوش او زنگ می زد. هری چند بار آهی کشید.

بعد از درس ، آنها بدرقه در اتاق زدم. هری جواب نداد. سپس درب کمی باز شد و هرمیون کمرنگ به سمت آن دراز شد. سکوت او را به هری تحویل داد ، و با مهر و موم شده Slytherin بسته شد.

هری یادداشت را باز کرد. او بسیار مختصر بود: "فردا در دفتر من است. ساعت 12:00."

دستنوشت اسنیپ مطابق معمول قطرات جوهر یکنواخت و واضح بود ، و نشان می داد که او عجله دارد یا بیش از حد سخت روی قلم فشار می یابد ، روی pergat نیست. او آن را با سر سرد نوشت.

او نگران نبود.

وقت آن است که ترسیده باشیم.

اگر اسنیپ می خواست او را بکشد ، هری نیم ساعت پیش فرصتی درخشان به او داد.

او به هرمیون بی حرکت نگاه کرد و منتظر اظهار نظر بود ، اما دختر سکوت کاملاً غیرمعمول برای او نشان داد. بدون کلمه برگشت و با خم کردن سرش بیرون رفت. در بسته شده است

با کمال تعجب ، علی رغم اینکه او فقط تا ساعت شش صبح می خوابید ، هری بخوبی خوابید.

سکوت از رختخواب در حال بلند شدن ، او دوباره به سوراخ پنجره برج Gryffindor رفت و ، روی یک ویندوز سرد نشسته ، به هیچ جا خیره شد. از حالت تفکر عمیق ، صدای رون او را به ارمغان آورد:

"هری ، ساعت ده است." شما ... نمی خواهید برای صبحانه بروید؟

مرد جوان به آرامی سرش را چرخاند و به اتاق نگاه کرد. در واقع ، او در حال حاضر خالی بود ، تمام تختخواب ها ساخته شده بودند ، و هیچ میز تخته ای در میزهای تختخواب نیز وجود نداشت. آیا آنها امروز بدون هیچ کلمه ای امروز صبح همه از اینجا خارج شده اند؟ یا من ناشنوا هستم؟

نه ، نه به این دلیل که او می خواست به رون صدمه بزند - فقط در حالت تمرکز درونی که در آن بود ، غذا به دهان او نمی رسد. به نظر می رسید دوست او را درک کرده است و بی سر و صدا بیرون رفت و در را بست ، - دقیقاً مثل دیروز هرمیون.

هری همچنان روی پنجره نشسته بود و در حال مطالعه در آسمان دسامبر بود و با اندیشه به ناخن های خود روی شیشه ضربه زد.

اگر او می رفت ، به خلاف همه - هرچند که بسیار سخت از جنگ رنج می برد - مدرسه برای یک دوئل با معلمش تصمیم می گرفت ، که او هم نمی فهمید که چگونه می خواهد قبل از سرپرست بیرون بیاید ، او باید برای آخرین بار همه را وزن می کرد.

لازم بود سعی کنیم بفهمیم که چطور همه چیز به این نتیجه رسیده است. خودت را بفهمی و حریف خود را درک کنید. مدتی پیش پاتر این را یاد گرفته است. اگر نفهمید که دشمن چه اهدافی را دنبال می کند ، بیهوده است که سعی کنید او را دوباره پخش کنید. نیروی بیرحمانه؟ - هری آن را نداشت. سلاحهای اصلی او چابکی ، چابکی و حیله گری بود. باقیمانده است که قطار فکر کسی را که امروز با او انتظار می رود ، تصور کند. اگرچه آیا درک منطقی در اینجا امکان پذیر است؟ و چرا من به آن شک دارم. * از آنجا که شما باید با خود شروع کنید ، درست است ، هری؟ * خفه شو ، به من لطف کن.

بنابراین اسنیپ یک بهانه و یک میلیون و یک بهانه داشت تا از هری پاتر متنفر باشد.

اولا که پسرش کیست.

ثانیا ، برای این واقعیت که او بسیار شبیه به کسی است که پسرش است.

ثالثاً ، به این دلیل که اسنیپ بیش از یک یا دو بار باید فرزند دشمن مدرسه را نجات دهد. و احتمالاً می خواستم گردنم را همزمان بچرخانم. زیرا پاتر جونیور با بی پروایی ارثی و شجاعت خارق العاده ای متمایز می شد ، که اسنیپ به ناحق به نظر می رسید گستاخی است.

خلاصه کنید ترکیبی از این واقعیتها باعث شد اسنیپ اعتماد به حق راه اندازی یک کارزار نظامی علیه هری را از اولین روزی که وارد هاگوارتز کرد ، کند. که او نتوانست انجام دهد.

احتمالاً به سبک اسنیپ ، چنین انتقام جویی معنی داشت. به خصوص با توجه به اینکه لوپین و سیریوس مجبور شدند با نیاز به کلاسهای قانونی شدن کنار بیایند. یک هدیه خوب برای دو بازمانده از چهار مادری. "من پسران خود را به همان روشی که شما حساب های خود را بابت حلالیت و کسالت و حالت بد خود تسویه می کنید ، تسویه حساب می کنم."

Maruders در تمام سالهای دانشجویی خود اسنپ را مسموم کرده است و به غرور و افتخار او توهین می کند - جای تعجب نیست که بعد از سالها انتقام وی به مردی رسید که توانست به او برسد.

تا دیروز ، این دلایل در نگاه هری در برخی گمانه زنی ها متفاوت بود (اگر به نظر نمی رسید توهین صریح) ، اما ، متأسفانه ، روز گذشته تاسف بار به نوعی حق زندگی آنها را تأیید کرد.

من شرم آور ترین ، مخفی ترین خاطرات اسنپ در گرداب خاطره را دیدم. خیلی خوب به یاد می آورم که چگونه با طلسم لگلیمنز موفق به شکست دفاع او شدم و یک نوجوان زشت ، تنهایی ، بدنام را در آنجا دیدم.

این من بودم که اسنپ را تحقیر تحقیر شده در قلب او کردم. شاید این نخستین دلیلی بود که من شخصاً از او متنفر بودم. دیروز دوم بود. اما اسنیپ هم ، یکی از کسانی نیست که بخشایش می کند.

هیچ تقصیری برای من وجود ندارد ، من سال به سال به خودم گفتم. او کاری ندارد که از من متنفر باشد.

امروز ، این استدلال دیگر اهمیتی ندارد.

هری آگاه بود که او از مرز عبور کرده است - کیفرخواست کیفرخواست دیروز او خطاب به اسنیپ حاوی چند نکته از آنچه او می دید بود.

بعد از لك زبان درمورد "استعدادهای تربیتی مردی كه همكلاسی هایش در سالهای مدرسه از آن خنجر زدند" ، اسنیپ با یك رنگ پر رنگ و وحشتناک ، كمرنگ شد. و هری فهمید که اسنیپ هرگز او را نخواهد بخشید. در واقع ، شاید ، درست بماند.

زیرا این یک چیز است که پدر را در فرزند خود تحقیر کنید و دیگری اعتماد به عدالت در مورد اعمال او.

هری کاملاً فراموش کرده بود که در شش سال و نیم چند توهین به هری داشته است. شاید به این دلیل که صدای وجدان بیداری ناگهانی به او گفت حالا که خیلی زیاد رفته است. او به تنها نقطه آسیب پذیر آن مرد برخورد کرد ، و اگر این به خاطر قدرت اسنیپ نبود ، هری مطمئن بود که در این محل کشته می شود.

در عوض ، او بدون شنیدن یک کلمه در پشت قادر به ترک کلاس بود.

وی سخنان دامبلدور را در مورد رفتار اسنیپ به خاطر آورد: زخم هایی وجود دارند که هرگز بهبود نمی یابند. چنین زخمی ، نفرت استاد پتانسیل از پتر پتر ، یک نفرت پرشور در جوانی بود. فقط سایه ضعفش روی هری افتاد.

آیا واقعاً از ترس دامبلدور که Snape بیش از یک بار با آن نگرش زندگی من را نجات داد؟

در جایی عمیق در سالن های قلعه ، ساعت دیواری یازده نفر را صدا کرد. هری سرما زد. او یک ساعت قبل از ملاقات با اسنپ گذشته بود و اصرار داشت که توصیه شود این ساعت آخرین ساعت باشد.

بنابراین ، آقای پاتر. با نگرش اسنیپ ، ما ، بدون فشار روانی ، هنوز آن را فهمیدیم. باقی مانده است که احساسات خود را مرتب کنید ، تا در صورت بروز آنچه (چه چیزی - بله هر چیزی) برای ضربه زدن به بیمار نیست ، استفاده کنید.

وای هری مستقیم از این فکر غیر منتظره نشست. کجا است که او ، کنجکاوی از دانستن ، هنگام بروز اسنپ لکه های درد دارد؟ تا زمانی که خودش را در هاگوارتز به یاد آورد ، این مجازات ثابت او بود. (* هیچی ، من مطمئن هستم که این کاملاً متقابل است. *)

در کنار عمیق ترین خصومت و سوء ظن های مداوم ، چه کسی می تواند در اینجا صحبت کند؟

و از همه بدتر ، در شرایطی بود که اسنپ درست می گفت. و او راست بود - مگر اینکه ، البته او تصور کند که هری در خارج و داخلی نسخه ای از جیمز است که از دست خارج شد - او دائماً بود. اما مرگ سیریوس هری هنوز نتوانست او را ببخشد. او می دانست که شاید او اشتباه کرده است ، اما نمی تواند ببخشد. از آنجا که او خاطره ای شگفت انگیز از چگونگی اسنیپ آرزو کرده بود که روح سیاه را به ذاکران تغذیه کند - یک بار ، در سال سوم خود ، دو یا سه زندگی قبل.

چگونه هری پس از آن می خواست انتقام بگیرد! قلب او ، خود اعتقادی نداشت که اسنیپ به خیانت به نظم ققنوس می پرداخت - اما این باعث شد تا راهی برای خروج از انزجار برای مردی با چشمان تاریک و تاریک و ساکت ترین راهپیمایی در هاگوارتز پیدا شود.

و او دوست داشت دائماً اسنپ را دیوانه کند - او بیشتر دوست داشت وقتی که دامبلدور حاضر به مداخله در این نزدیکی نیست.

زیرا او امیدوار بود که روزی اسنیپ به اندازه کافی خودکنترلی نداشته باشد و در معرض تحریک قرار بگیرد. این دوئل بدون توجه به اینکه چه کسی حریف بود ، ترس در او ایجاد نمی کرد - احتمالاً شوکی که در سال چهارم تجربه شد ترس را از بین برد. هری هر روز می دانست که هر لحظه ممکن است با یک انتخاب روبرو شود: کشتن یا کشته شدن. این آمادگی مداوم و جوانی زودرس از چشمان او پیر شد ، یک چین و چروک نازک اما عمیق بین ابروهایش گذاشت - و به مقابله با مالفوی کمک کرد.

خوب ، شاید بتوان گفت که تحریک بالاخره موفق شد ، چه تفاوتی ایجاد می کند. می توانید تمام سالهایی را که چهره این مرد در سایه راهروهای شب هاگوارتز به نظر می رسید ، حساب کنید و او را وادار به لرزیدن عصبی کرده و خود را محکم تر در پنهان نامرئی می پیچید. عطش از همه توهین ها و تحقیرها ، وقتی می خواستم زیر یک نگاهی سوراخ شده در جای خود قرار بگیرم ، احساس می کنم مانند کرم فلاوبر ، که اکنون با یک معجون سوزناک به داخل گلدان فرو می رود.

هری به شدت آهی کشید. به یک طریق یا روش دیگر ، این ساعت واقعاً قول داد آخرین ماندن وی در دیوارهای قلعه باشد. حتی اگر او و اسنیپ همدیگر را نکشیدند ، آنها تقریباً بلافاصله او را اخراج می کردند - اسنپ اولین کسی بود که از این امر مراقبت می کرد. اگر مراقبت نکرده اید.

هری بلافاصله تصور کرد که سازنده معجون سازان با یک قدم پرواز به دفتر دامبلدور نزدیک می شود ، رمز عبور خود را در غرغره پارس می کند و با یک ژست بی احتیاط موهای سنگین را از صورت خود می انداخت ... در این مرحله تصورات مرد جوان به طور ناگهانی متوقف شد. و سپس قسمت آخر دوباره گذشت ، گویی در حرکت آهسته - اسنپ ، با انداختن یک دست اشرافی باریک به صورت خود ، انگشتان بلند بلند محکم که در موهای او پنهان است ، لبهای سرد در یک خط تحقیر عادی چسبیده است ...

هری مثل اینکه ارواح دیده بود یخ زد. تصویر ارائه شده احساس عجیبی ایجاد کرد - نفس نفس او ناگهان متوقف شد ، گویا از ضرباتی که در زیر نفس او قرار گرفته ، تلخی به گلویش رسیده است. و سپس با وضوح شگفت انگیز ، او دید که چگونه اسنیپ به سمت او چرخید و دست خود را در امتداد جای زخم زد ، موهای خود را از پیشانی او دقیقاً همانطور که تازه یک رشته مو از صورتش برداشته بود ، خارج کرد.

فریادهای آرام اما آشکار لب های پاتر را گریخت. این به هیچ دروازه ای صعود نکرده است! در سال هفتم در ویندوز بنشینید تا به این فکر کنید که نقاط ضعف شما چیست ، چه جادوهایی برای برطرف کردن دقیقا این نقاط ضعف دارد ، تا ماهیت نفرت خود را منعکس کند - و در دو ساعت برای استنباط ماهیت آن! و آنچه طبیعت از دست می دهد ...

نه نه نه این فقط نمی تواند باشد. به هر حال ، جینی چگونه در این مفهوم ، که خودم دو ماه پیش در رختخواب بودم قرار دارد؟ چه می شود اگر من تصور می کردم اسنیپ پیشانی من را لمس می کند ، ...

هری از پنجره بیرون پرواز کرد ، با عجله در اطراف اتاق از گوشه ای به گوشه ای رفت. من اسنیپ را بیش از صد بار دیده ام. و همیشه او فقط یک احساس انزجار در من ایجاد می کرد. این تغییر نخواهد کرد - نمی تواند تغییر کند - چنین مواردی در چند دقیقه تغییر نمی کند.

* و اگر واقعاً شما را لمس کرد؟ * بله ، او لمس کرد! سالهای زیادی - او مرا یقه نمی لرزاند! چرا الان ناگهان در موردش فکر می کنم ، چرا فرار می کنم؟

وسط قدم ناگهان متوقف شد. به نظر می رسید که او درک کرده است ، و این درک باعث شده است که او به تختخواب برسد ، روی آن بیفتد و به سقف خیره شود. او تصور نمی کرد نگاه اسنیپ. نه صدای مسموم او. حتی یک چرخش تحمل شانه ها نیست.

او پیش از او مچ های عصبی و نازک خود را با انگشتان دست غیرقابل توصیف هوشمند دید. این دست ها ، حتی مشت های خود را محکم می کردند ، هرگز نفرت اسنیپ از هری پاتر را نشان ندادند. به نظر می رسید آنها متعلق به شخص دیگری هستند. درست مانند یک غریبه ، به نظر می رسید که گریفینفور برای اولین بار استاد بی محتوا خود را می دید.

و در طول دوئل من با لوسیوس ... از کجا آمد؟ من به یاد دارم که چگونه او با دستان خود در آغوش بازوی ایستاده بر روی سینه ایستاده است. آیا دلیل این است که او از روی آنها عبور کرد که می ترسید خود را کنار نیاورد و با عجله رو به جلو است؟

نه ، شما می توانید به هر چیزی فکر کنید. مک گوناگال در آنجا دمبلدور بود ، اگر اتفاقی افتاد ... و بعد - که اسنیپ برای من می ترسید ، مداخله می کرد؟

و وقتی دید که لوسیوس کشته شده است و دیگر هیچ چیزی مرا تهدید نمی کند ، آنقدر سریع رفت که هیچ کس احتمالاً وقت ندارد چهره اش را ببیند. من می خواهم بدانم که چه چیزی در آن وجود داشت.

پس گوش کن ، پاتر شما دیوانه هستید شما به این دلیل توجه نخواهید کرد - و من ، به هر حال ، دلیل شماست - اما امیدی که در عرض نیم ساعت از لب و چوب اسنپ شکسته شود ، امیدوارم باور کنید. فقط سعی کنید به نوعی از Avada جلوگیری کنید ، حداقل به عنوان نشانه موقعیت مکانی او را ملاقات نکنید!

موافقت کردند افتخار مرلین. فقط نتیجه گیری از گفتگوی شگفت انگیز با خود بسیار حاصل شد ... نه آنهایی که دوست داریم. معلوم شد که هری عمداً اسنایپ را تحریک کرده است ، سعی در جلب توجه او دارد و در عین حال حتی به علاقه خود هم واقف نبود.

و اگر اسنیپ یک بار حدس می زد - چهره هری شعله ور بود - او می توانست کشف آمریکایی بسیار غیرمعمول برای دانش آموز خود باشد. دیگر شکی نبود - پاتر عادت نداشت که به خودش دروغ بگوید. نحوه واکنش او به عکس اسنیپ ، با نگاه کردن به هری بدون عصبانیت معمول در چشمانش ، لمس کردن او ، علاقه او به معجون را بهتر از هر حرفی تأیید کرد. و این علاقه به هیچ وجه فقط یک مالکیت معنوی نبود.

حالا چه کار کنیم؟

این (یکی از مهمترین چیزهای بی تردید برای اندیشه بشریت) هری وقت لازم برای سؤال کردن نداشت. ساعت زنگ دار Muggle در رأس تختخوابش در حال جار زدن بود ، گواه این بود که شماره گیری یک ربع تا ظهر بود.

مجبور شدم بروم

سالهاست که چندین بار در هفته مجبور شدم به سیاه چال ها بروم و به عقیده من هرگز چنین کاری سریع انجام نشد. در هر صورت ، چند دقیقه اضافی ضرری ندارد.

خلاصه. بنابراین ، من به استاد Potions علاقه مند شدم ، مردی که احتمالاً ولدمورت بیشتر از من متنفر است. و ظاهراً دیروز این اتفاق نیفتاد. چرا این اتفاق افتاد؟ خوب ، زیرا ، احتمالاً ، من دوست دارم بر مشکلات غلبه کنم.

این فقط اولین باری بود که آگاهانه با چشمان مختلف به او نگاه کردم. او مقتدر ، قوی و باهوش است. (و خوب ، من موافقم - او جاسوسی نیست.) او بارها و بارها به خاطر من ، از یک راه یا دیگری ، خطر کرد. اگرچه برای او چیزی وجود نداشت که بتواند مرا دوست داشته باشد ، اما مدت طولانی او میل به پاره شدن سرم را نداشت. احتمالاً اگر من به او توهین نکردم در لحظه ای که او یک بار دیگر فکر می کرد چه معجزه ای برای من نهمین بار از یک مرگ نسبتا غم انگیز نجات پیدا کرده است ، دست از سرم نمی کشیدم.

من خودم واقعاً به دست مالفوی افتادم. پس از همه ، لازم بود که فوراً Apparate به عقب برگردیم ، همانطور که فلیتویک می آموزد ، و من به جنگ شتافتم. در واقع ، اسنپ درست بود - من فقط با یورش بی پروا ، تأثیر تعجب برنده شد.

شما دوباره سعی کردید به من اخطار دهید ، آقا - و چگونه من به شما پاسخ دادم؟

اما من آماده هستم تا اعتراف كنم كه اشتباه كرده ام. البته این نگرش شما را نسبت به من تغییر نخواهد داد و دعوا مانع نخواهد شد ، خوب ، اشکالی ندارد.

من می دانم که اکنون باید چه چیزی را به شما بگویم ، استاد. فقط برای اولین بار ، می ترسم از این که جسارت انجام این کار را ندارم ، و شما وقت خواهید داشت که با نگاهی به من سوزانده شوید.

هری برای یک ثانیه جلوی درب انبوه اسنایپ مکث کرد ، عمیق تر مانند استخر قبل از شنا شنا کرد و بعد از آن کوبید و برای اینکه قاطعیت خود را از دست ندهد بلافاصله پیکان را بیرون کشید.

اسنیپ در پشت میز خود با پشت خود به فردی که وارد می شد ایستاد. به نظر نمی رسید وی هار را می شنود. اما وقتی آن مرد دهان خود را برای سرفه باز کرد ، استاد ناگهان چرخید. بیان در چهره او دقیقاً همانگونه بود که پاتر تصور می کرد: یخ زدگی در سرما ، بسته ، غیرقابل نفوذ. ابروها بر روی پل بینی در یک خط مستقیم قرار گرفته اند ، از زیر آنها چشمان ناخوشایند می درخشد. و بعید بود که او قصد تلف کردن وقت صحبت کردن را داشته باشد.

هری به طرز نامفهوم ای بازدم کرد ، با امید با تمام وجود که تجلی هیجان او بی توجه خواهد بود. البته این اتفاق نیفتاد. اسنیپ گریفیندور را با ظاهری بسیار ناخوشایند اندازه گرفت و پس از مکث طولانی صحبت کرد:

- آقای پاتر من صمیمانه امیدوارم که این آخرین ملاقات من با شما در این زندگی باشد. گمان می کنم خودتان را با همان امید تمیز کنید. به محض این که شما تصمیم گرفتید که بیاید ، شروع خواهیم کرد. او یک قدم از جدول عقب برگشت ، که مانع پشت او شده بود ، به هری این فرصت را داد که فضای اطراف کانتر را نگاه کند. و آنچه که به نظر می رسید این جوان ، او واقعاً دوست نداشت.

جدول ، از یک طرف معمولاً با آزمایش های بعدی با چتربازی ها پر می شد و از طرف دیگر با مواد کاملاً آماده برای معجون ، کاملاً خالی بود ، به جز یک شیء واحد در مرکز جدول. هری کاملاً این موضوع را به خاطر آورد: اگر فقط Omouth را به یاد دامبلدور فراموش کرده بودید ، به خصوص وقتی که هر بار به طور انحصاری در شرایط شدید به آن نگاه می کنید! (درست است ، آخرین باری که افراط شروع شد وقتی هری از آنجا خارج شد - بعد از بدترین خاطره اسنیپ. احساسات باتجربه هم اکنون او را از بین برد.) نمی دانم چرا اسنیپ او را به اینجا آورد؟ بدیهی است که لحظه های روشن زندگی نامه خود را با هری در میان نمی گذارد.

علاوه بر کاسه ای که در بالای آن ، مثل همیشه ، یک درخشش یکنواخت نقره ای بالا می رود ، هیچ گونه ای از درخت جلا سیاه وجود ندارد. در برخورد با احساس بد ، پاتر به آرامی از جدول دور شد و به اتاق نگاه کرد. کابینه کاملاً مرتب شده بود. نه ، کاملاً - کلمه درست نیست. تمیز و خالی استریل بود. امکان کار در اینجا وجود داشت. هیچ چیز حاکی از حضور مالک نبود ، چیزی نگفت که این دیوارها صاحب یک مالک دائمی هستند. این همان چیزی است که دفتر ZOTS قبل از هر تعطیلات تابستانی - پس از عزل معلم دیگر - به نظر می رسید. اسنیپ به تعطیلات می رفت؟ وسط سال تحصیلی؟ در طول جنگ؟ یا این است ... خلاصه؟ سپس شما خان ، پاتر. البته Azkaban عملکردی ندارد ، اما چه کسی می داند ، اسنیپ ، او هری را نابود خواهد کرد و به جایی در زیمبابوه مهاجرت می کند ، به دور از دامبلدور ، فعالیت های خرابکارانه علیه ولدمورت انجام خواهد شد. و در اینجا آنها تصمیم می گیرند که او ناپدید شد ، شاید یک عیادت نازل شود ...

اما این ملاحظات هری را به همان اندازه که هیجان زده نشده بود ، برانگیخت. او حتی به خصوص از این فکر که چگونه به راحتی کلیشه دوگانگی اسنپ را کنار می گذارد تعجب نکرد. او این کار را تمام می کند - نکته اصلی این است که وقت داشته باشید تا آنچه را که او در 5 ساعت گذشته به او فکر کرده است ، برای او انتقال دهیم. این کار را باید عجله کرد - انجام آن تحت کروکیو بسیار دشوارتر بود - اما دهان قاطعانه از باز کردن امتناع ورزید. خوشبختانه ، اسنیپ خود سکوت طولانی را شکست:

"بنابراین ، پاتر" با اطمینان از این که من از همه گزارش فعالیت من حداقل به شما مدیون هستم ، با این وجود تصمیم گرفتم این فرصت را برای شما فراهم کنم تا با چشمان خود ببینم که خواهید پرداخت با پرداخت هزینه های بی پروا باعث توهین دروغین می شوید. و شما می میرید ، من این را به شما تضمین می کنم.

پیش از شما ، پاتر ، استخر خاطره - من شک ندارم که شما او را شناختید ، زیرا مشاهدات شما ، که از این منبع گرفته شده است ، با یک به یاد ماندنی ... غنی از رنگ ها مشخص می شود. صدای اسنیپ با عصبانیت روبرو شد و او با نگاهی سوزش به هری خیره شد. او بی سر و صدا سر خود را تعظیم کرد و توبیخ را پذیرفت. با این وجود وی بیش از دیروز در سخنان متهم آمیز خود به اطلاعاتی از حافظه اطلاعات بیشتر اشاره نکرد.

"بنابراین ، پروفسور دامبلدور به من اجازه داد تا شما را با اطلاعاتی که برای انتقال به شما ضروری می دانم ، آشنا کنم." او به نوبه خود آماده تأیید صحت آن است. تنها چیزی که کارگردان نمی داند این است که چرا به شما رکوردی از خاطره من از انتقال به سمت روشن نشان داده می شود. سپس ، آنچه من قصد دارم انجام دهم این است که لوسیوس مالفوی شکست خورده است: شما را به چالش می کشد تا به یک دوئل بپردازید و شما را بکشید. دست اسنیپ به مشتهای چسبیده ، و او با تلاش قابل مشاهده آنها را جدا کرد. "کاری که مدیر بعداً با من انجام خواهد داد ، شما پاتر دیگر لمس نخواهید کرد." چون امیدوارم با ما نباشید.

هری به شدت آهی کشید. چشم انداز مشخص شده توسط اسنیپ البته راضی نبود ، اما در شرایط دیگر او را جدی تر می کرد.استاد Potions ظاهراً چنان با هری پاتر قاطی کرده بود که آماده بود به هر قیمتی - حتی به قیمت زندگی خود - با او حساب کند. خودکنترلی آهن ناگهان به پایان رسید. خوب ، هری فکر کرد ، و فلز می تواند خسته شود. اما شاید زمان آن رسیده است که توانایی های گفتاری را بیش از همه روشن کنیم ، تا اینکه اسنیپ تصمیم گرفت که از ترس بی حس شود. استاد ، در عین حال ، با یک ژست تمسخرآمیز ، پسر را به اموت دعوت کرد:

"به آخرین جلسه حفاری شما در حافظه من خوش آمدید." لطفاً ، حوصله نکنید - صحنه ای با پدرتان نخواهد بود. اسنایپ افزود: "و با دیدن پاتر ایستاده ، اسنپ افزود ،" یا می ترسیدید اشتباهات خود را بپذیرید؟

هری با قاطعیت نشست و قدم به جلو گذاشت. اما نه به میز بلکه خود اسنیپ که قاطعانه به چهره اش نگاه می کند. لحظه فرا رسیده است: اکنون یا هرگز. او باید این کار را انجام دهد. به خاطر خودش ... و به خاطر اسنیپ ، اگرچه مطمئناً خوشحال نخواهد بود.

"آقا ، متشکرم که تصمیم گرفتید که بالاخره شک های من را برطرف کنید." ممنون که اول تصمیم گرفتید با من صحبت کنید بگذارید فقط دو کلمه بگویم. همچنین ، می توانید خداحافظی کنید. او هوای بیشتری را در قفسه سینه خود پف کرد و با احساس اینکه قلبش در جایی از گلویش تپش دارد ، گفت با نگاه مستقیم اسنیپ به چشمانش نگاه کرد:

- اعتراف می کنم که اشتباه کردم. اعتراف می کنم که سوء ظن های من بی اساس بوده و هیچ پایه و اساس واقعی نداشته است. شما حق دارید برای توهین از من رضایت بخواهید. و - از آنجا که اعتراف می کنم که تقصیر کاملاً بر عهده من است ، من به امت نگاه نمی کنم ... و من هم از خود دفاع نخواهم کرد. من حتی با من wands ندارم. شما می توانید مرا بکشید ، استاد ، من مقاومت نخواهم کرد.

با گفتن همه اینها با یک نفس ، هری احساس کرد که اکنون دیگر او به سادگی به کف سنگی از سیاه چال اسلاترین می افتد. زیرا این بهترین کاری بود که او می توانست تحت این نگاه که اسنیپ به او نگاه می کرد انجام دهد. هری حتی احساس deja vu نیز پیدا کرد: به نظر می رسید این صحنه از درس دیروز Potions تکرار می شود. اسنیپ با خشم کاملاً سفید ایستاد و فقط با خستگی ناگهان نفس کشید - صدای خشن تنفس او تنها کسی بود که سکوت عمیق دفتر را نقض کرد. احتمالاً اگر پیمانکار کمتر در معرض دید قرار می گرفت ، به پوتری که جلوی او ایستاده بود برخورد می کرد - با این حال ، هری فکر عاقلانه ای می کرد ، باز هم می توانست این اتفاق بیفتد. سرانجام ، اسنپ توانست بیان کند:

وی با صدای لرزیدن با عصبانیت گفت: «چه بزرگواری». "توهین عمومی دیگری به من کردی ، ظاهراً به این امید که مانند همه موارد قبلی از تو دور شود." وقتی این اتفاق نیفتاد ، شما ، پاتر ، تصمیم گرفتید که اشراف بازی کنید و توبه و فروتنی را برای سرنوشت نشان دهید. اما چطور جرات می کنید از شجاعت خود به عنوان شجاعت کنار بیایید !؟ شما می توانید من را بکشید ، استاد ، "او بسیار تقلید کرد. "بله ، مطمئناً ، به این ترتیب که سایه عزاداری شما با داستانی دیگر در مورد استاد شیطانی Potions که کودک ناخوشایند غیر مسلح را به قتل رسانده ، به کارگردان ظاهر می شود!" تقریباً هفت سال برای شما نبود که زندگی من را خراب کنید ، قصد داشتید که من را از احتمال مرگ آرام محروم کنید تا من سرانجام از شر شما خلاص شوم! شما بلافاصله گره خود را خواهید گرفت و از خود دفاع خواهید کرد ، پاتر! حداقل مثل یک ترسو تمام نشده بمیر! - یک سرخ شدن مضطرب روی گونه های اسنیپ ظاهر شد ، که به طور کلی ، اولین باری بود که هری شنید اسنایپ صدایش را بلند می کند. او حتی چند بار هم فلاش زد ، اما وقتی که همکارش یک ثانیه مکث کرد تا هوا را بگیرد ، هری همه چیز را به همان روش تکرار کرد:

"من از خودم دفاع نخواهم کرد ، آقا."

برای امنیت خودش - برای او بهتر بود که این کار را نکند. اما هری در حال حاضر به چهره استاد نگاه نکرد ، و بنابراین نمی توان دید که چه عبارتی برای او ظاهر شد. او نتوانست چشمان خود را از دست اسنیپ خارج کند: از کف دست ، به طرز بیرحمانه ای چنگیده به یکدیگر و انگشتان دست ، با زور به قفل در سطح قفسه سینه بسته شده است. انگار با حرکت آهسته نظاره می کرد که چگونه این دستها از هم جدا می شوند و از جایی از راه دور او صدای اسنیپ را شنید که ناگهان صدا را تغییر می داد. صدا گفت:

- آه ، شما نمی خواهید؟ عالی من فکر می کنم ، به خاطر چنین رویدادی ، تغییر شرم و احساس من نسبت به شما ، پاتر جایز است. اگر پوست شما از توهین به یک کلمه ناخوشایند است ، بیایید بررسی کنیم که چگونه با عمل به توهین واکنش نشان می دهید. و دست چپ او برای یک ثانیه از میدان دید هری ناپدید شد و به دلیل یک سیلی سنگین در چهره پیاده شد.

با این حال ، هری بدون دلیل یک جذب کننده تیم Quidditch نبود.

اگرچه جنگ خواسته های خود را برای دانشجویان به وجود آورد ، و مجبور ساختن آنها از پنج به دو و دوازده سال دیگر ، و تا پانزده سالگی ، Quidditch باقی ماند. فقط در حال حاضر آنها نه برای جام مدرسه و نه برای امتیاز اضافی بازی می کردند ، بلکه برای بازگشت به زمان مبارک سابق خود برای مدتی کوتاه. خوب ، برای آموزش واکنش.

کل هاگوارتز هنوز برای مسابقات بازی می کرد و از خارج ممکن است به نظر برسد که حداقل در اینجا ، در ورزشگاه ، همه چیز مانند گذشته باقی مانده است. اما فقط در نگاه اول هیچ کس حتی سعی در تقلید از ساعت بد بو تفسیر لی جردن - لی ، که ژوئن گذشته به همراه جورج ویزلی در حالی که قصد ورود به یکی از مقرهای Death Eater را داشت ، کشته شد. در این زمینه فریادهای خنده دار هواداران هرکسی که یک گل به ثمر برسند وجود نداشت. فرار موفقیت آمیز از Bludgers با تشویق خشمگینانه مورد استقبال قرار گرفت ، زیرا مهارت در اینجا می تواند به طفره رفتن بازیگران طلسم کمک کند.

یا از سیلی در صورت.

اسنیپ خیلی سریع عمل کرد - یک فرد آموزش دیده احتمالاً متوجه حرکت او نشده و از خواب بیدار شده است. اما هری به این واقعیت عادت کرده بود که برای نجات جان خود در یک وضعیت بحرانی ، لازم بود که حداقل نفس خود را از دشمن بگیریم. او با حرکتی گریزان به عقب تکیه داد و آرنج راست خود را به جلو پرتاب کرد و وقفه پشتی را قطع کرد. و وقتی دست اسنیپ به بازوی او اصابت کرد ، هری سریع دست مچ دست اسنیپ را گرفت.

* تأثیر تعجب ، می گویند؟ خوب ، بگذارید تأثیر تعجب برانگیز باشد. *

او انتظار داشت كه فریاد ، كلمه قسم بخورد ، یا حداقل از طریق دندانهایش زوزه بخورد - كبودی باید خیلی حساس بود. اما من در ثانیه به ظاهر بی پایان طولانی صدایی نشنیدم. هری به سرعت به اسنیپ نگاه کرد: دهان کاملاً مشخصش محکم بسته شده بود. و لحظه بعدی ، اسنیپ با خشونت دست خود را به سمت او تکان داد. باز هم در شرایط عادی ، چنین تند و تیز می تواند خود پاتر را با دررفتگی از ساعد خود رها کند ، اما این جوان دیروز به دنیا نیامده بود و تصور می کرد از چه دفاع شخصی خود را مملو کرده است.

بنابراین ، هری دست معجون را نگه داشت. نه تنها این ، او راحت تر خود را گرفت و حالا با هر دو دست به مچ دست نازک اما شگفت آور قوی چسبیده بود. نبض عجیبی در زیر آنها کتک می زد.

به آرامی با تلاش همانطور که می جنگید با شاخه بید بید ، هری مجبور شد اسنیپ - اینچ از اینچ - را بکشد تا قلم مو را با کف دستش بالا ببرد. او بلافاصله مشت خود را بست - به گونه ای که ناخن ها به عمق پوست رفتند و قول دادند علامت های عمیقی در آنجا بگذارد.

پاتر به شدت آهی کشید و سعی کرد این انگشتان را باز کند ، چرا - او خودش واقعاً نتوانست توضیح دهد. اما این درس بی فایده بود: فالانژهای شکننده به نظر می رسید که از فولاد ریخته می شوند. و تنها با ترک یک کار بیهوده ، هری فهمید که تاکنون یک کلمه را نشنیده است.

او دوباره نگاه کرد و خواست که حداقل چیزی - حتی حکم اعدامش - را بر چهره کم رنگ و غیر قابل نفوذش بخواند. اما به محض اینکه حرکت کرد ، اسنیپ یکبار دیگر با زور تکان خورد و تقریباً خودش را از اختیار آزاد کرد.

اگر او را رها کنم ، او مرا خواهد کشت. اگر من اجازه ندهم او برود ، به هر حال او را به محض رسیدن به گرز خود ، مرا می کشد. انتخاب ثروتمند نیست. بنابراین ، شما هنوز هم می توانید بدون ایجاد خطر به هیچ وجه با یکدیگر رقابت کنید. هری بدون باز کردن لبهایش پوزخند زد. و سپس او به تدریج چنگ خود را شل کرد ، هنوز هم با دقت بیشتری از اصرار ، دست اسنیپ خود را می چسباند. به دلایلی ، او واقعاً می خواست ببیند کدام کف دست در پشت انگشتان محکم پنهان پنهان است. مدت طولانی او چیز زیادی نمی خواست ، به خصوص بسیار غیر منطقی.

"بگذار من بروم" ، نزدیک گوشش بیرون آمد. آنها بسیار نزدیک ایستاده بودند ، به طوری که پاتر توانست مانتوی لرزیدن از نفس او را روی سینه اسنیپ ببیند. به دلایل احتیاط ، او ترجیح داد که با نگاه استاد روبرو نشود - همه از مصونیت مدوزا گرگونا مصون نیستند ، و هری شک کرد که او یکی از این افراد خوش شانس است. اما صدای اسنیپ آنقدر عجیب بود که کنجکاوی پسرانه ، حتی در حال حاضر خسته ، من را برانگیخت تا ببینم چه اتفاقی در چهره معجون می افتد. انگار یک بار چیزی در آنجا قابل مشاهده بود.

"پاتر ، رها شو" ، صدا را بالای گوش تکرار کرد بدون این که مورد هنجارشکنی معمولی قرار بگیرد. حالا فقط سرد بود و به نوعی دلگرم کننده بود. اگر هری ساعت ، رو در رو باشد ، هری از چانه خود خاموش شد تا با مرگ روبرو شود و ابتدا متوجه شد که اسنیپ فقط نیمی از سر خود بلندتر است.

"کی گرفتیم؟" - فکر قبل از اینکه افکار ذهن را رها کنند. در واقع ، برای اولین بار در زندگی خود ، هری چشمان اسنیپ را از نزدیک دید - و بسیار کمی ترسید. بنابراین ، اقدامات بیشتر توسط هر چیزی به جز عقل سلیم دیکته می شد. هری با دقت دست کمی مقاومت خود را بالا برد و به آرامی مشت محکم استاد را به سینه خود انداخت. به طور مستقیم به پلکسوس خورشیدی ، مکانی که اسنیپ نمی توانست از آن مطلع شود ، در برابر هر لعنتی ارسال شده آسیب پذیرترین بود. هری مشت خود را به سمت خود فشار داد و لبخندی زد.

اکنون حقیقت آرام شده است. از آنجا که به نظر می رسد تنفس نیز منبع صدا است. برای اولین بار در زندگی خود ، هری احساس کرد که دوئل نگاه بین او و اسنیپ ، که از اولین درس معجونات در سال اول به طول انجامیده بود ، با ظاهر شدن برنده موقت قطع شد. چند نفر می توانند به این موضوع فخر کنند؟ * آقای پاتر. مشهور ما ... جدید ... مشهور.

"آیا شما واقعاً فکر می کنید چه کاری انجام می دهید؟" او با صدای کسل کننده پرسید و به سمت هری نپیچید. با تعجب (هنوز یک سؤال به جای نفرین) ، هری چنگ خود را شل کرد و اسنیپ سرانجام دستش را گرفت. حالا ، او واقعاً می توانست پسر چشم آزاردهنده خود را با چشمانش یخ زده کند - اگر البته او به او نگاه کرده بود. اما او به نظر نمی رسید.

او چرخید و با گرد کردن میز ، در یک صندلی چرخان بزرگ نشست که در آن معمولاً کنترل را کنترل می کرد. پشت او به پاتر ، که در کمال تعجب یخ زده بود. به نظر می رسید که در یک ثانیه او حضور هری را در دفتر خود و به طور کلی وجود خود را در طبیعت فراموش کرد.

شانه های اسنیپ به آهستگی فرو می رود.

مدتی (چند قرن) ، هری بی سر و صدا به او در پشت سر نگاه کرد. افکاری که ناگهان از انیمیشن معلق بیرون آمد با سرعتی فوق العاده از بالای سر عبور کرد. و اصلی اصلی باعث شد که گریفیندر شروع به حرکت کند. فراموش کردن که او پسری است که اسنیپ نابود نکرد ، و به اسنیپ فرصتی برای رفع این مشکل داد.

هری دور میز حرکت کرد تا اسنیپ بتواند او را نزدیک کند و آهسته او را به پای سنگی در پاهای خود فرو کرد. دستان اسنیپ بی جان بر روی زانوهای او دراز کشیده است ، بیانیه ای بیگانه و بسته در صورتش. هری با این که از چشمان شخص نشسته چشم خود را برنمی داشت ، به آرامی مچ دست طولانی خود را که روی آن یک کبودی بنفش روشن شده بود ، لمس کرد و چانه اش را روی کف دست ضعیف باز کرد.

هیچ چیز در چهره اسنیپ تغییر نکرده بود ، به جز یک نت از تعجب خسته. او مانند یک شوک عصبی شدید به نظر می رسید: خسته ، خسته ، تمام انرژی توهین آمیز را از دست داده است.

هری با لبهایش پوستهای نرم و سرد را لمس کرد.

اسنیپ در نهایت به این اقدام واکنش نشان داد:

"مرلین ، پاتر ، شما مرده اید." به اینجا چه جهنمی نیاز دارید؟ دیوانه نیستید که از مطب من خارج شوید؟ شما زنده مانده اید ، می توانید این خبر خوب را به دوستان خود منتقل کنید.

"آقا ... آیا می توانم بمانم؟"

خوب ، پس ، که من نمی خواهم اینجا را ترک کنم.

سپس آن اولین بار ناامیدی را در زیر نقاب دید.

بنابراین شما به احتمال زیاد مرا به قتل می رسانید تا اعتراف کنید که نه تنها و نه از آن متنفر نیستید زیرا من هری جیمز پاتر هستم.

بنابراین ، من می دانم چرا از من متنفر هستی - زیرا من از همین روش و به همین دلیل از تو متنفرم.

به این دلیل است که من دیگر نمی خواهم به خودم دروغ بگویم و نمی خواهم که به خودت دروغ بگی.

و مهم نیست که اکنون چه می گویم ، آقا ، شما بیش از حد از دوئل روانی ما خسته شده اید - یا آماده شدن برای آن. قرار بود خودت را بکشی؟ من - یا خودت؟

من می خواهم اینجا باشم - می خواهم شما هم قبول کنید.

سرکوب یک آه بلند ، هری بی سر و صدا گفت:

- آقا شما می توانید بعداً یا همین حالا مرا بکشید. اما اگر بخواهید به پایان برسانید ، از آن بسیار قدردانی می کنم.

"مانند ، پاتر" آیا شما هنوز همه چیز را به من نگفته اید؟ آیا هنوز هم چیزی به اندازه شناختن توهمات شما سرنوشت ساز است؟

"بله" ، پاتر از این طعنه قدردانی نکرد. "در صورت فکر کردن ... خوب ، واقعاً مانوری برای بقا نبود." و هیچ کس نمی داند که من اینجا هستم - نه ران و نه هرمیون از زیر درب شما محافظت می کنند تا مرا به بیمارستان برسانند یا با مدیر تماس بگیرند. من به آنها نگفتم كه كجا می روم و چه می خواهیم انجام دهیم.

"ما ، پاتر؟" بنابراین ، شما هنوز هم هدف کشتن من را دنبال می کردید - نمی توانستید در چنین مرحله نمایشی خوبی تلاش کنید.

- خوب ، از دیروز برنامه های من تغییر کرده است. وقت داشتم که همه چیز را وزن کنم و نتیجه گیری درست کنم.

- در صورت دقیق بودن مقیاسهای شما. و چه کنجکاو برای دانستن ، این نتیجه گیری ها بود؟

هری چانه خود را در برابر کف دست سرد مالش داد و بهم زد و به راحتی برگشت. یافته ها چیست؟ آیا واقعاً علاقه دارید؟ خوب ، به عنوان مثال ، که من از این پس دیگر به رون و هرمیون وابسته نخواهم شد ، سرپرستی آنها را تحمل كنید و وانمود كنید كه من به تاریخ نیمه شب آنها توجه نمی كنم. مدت هاست که از سومین اضافی آنها خسته شده ام. البته ، آنها از خبری که من در مورد شما برای آنها خواهم گفت خوشحال نمی شوند - اما این نگرانی آنها خواهد بود. از آنجا که من نه با ذهنم بلکه با تمام بدنم می دانم: اگر بتوانم شما را متقاعد کنم که با من وجود ندارد ، شانه ای مطمئن تر از دست شما نخواهم داشت.

با ماندن در یک تفکر دور ، هری کاملاً نفهمید که عادت تنهایی - حتی در کنار دوستان - به او آموخت که با صدای بلند فکر کند. و حداقل نیمی از افکار او اسنیپ را شنید. او خروپف کرد ، اما به نوعی شر برای آن اسنیپ کافی نبود ، که تمام مدت بی رحمانه هری پاتر را وحشت زده می کرد.

- دوست بودن. با تو؟ آیا شما دیوانه ، پاتر؟ آیا فکر می کنید باید نظر شما را به طور اعجاب انگیز تغییر یافته به عنوان هدیه سرنوشت در نظر بگیرم؟ بزرگترین خیری که در زندگی من برای من افتاده است چیست؟

هری از گلو خشک بیرون زد: "نه کاملاً". وی گفت: "این به عنوان شانس دوم برای دوستی بهتر است که قبلاً وجود نداشته باشد ... و اگر هرگز نمی خواستید با آنها دوست باشید."

- یک بار دیگر از شما می پرسم: چرا ؟!

"پس ، چه ... من آن را می خواهم ، آقا." می دانید خط بین نفرت و ... چقدر نازک است ، من تمام کردم. می توانید مرا بکشید.

"پاتر" ، گفت اسنپ با زمزمه ، با دقت ، چشمک نمی زند و به مرد جوان نگاه می کند ، "آیا شما دیوانه هستید؟"

و هری با جواب دادن به آن نگاه ، سکوت تندی کرد.

اسنیپ به آرامی دست خود را بالا برد و با علاقه به کف دستش نگاه کرد.

هری از ضربات گل خورد.

و او انگشتان خنک را احساس کرد که به آرامی زخم را روی پیشانی خود ، در سراسر پل بینی خود ، پایین می رود و به لبانش پایین می رود ... هری به آرامی آنها را به عقب لمس کرد و چشمانش را باز کرد.

اسنپ ​​با لحن آشنایی به او گفت: "من با دانش آموزانم دوست نیستم." هر ثانیه چشمانش حالت پر جنب و جوش خود را از دست داد و دوباره سرد شد ، مانند تکه های ابسیدین. شما در دفتر من کاری ندارید. "

"و اگر من هنوز بمانم؟"

"شما جواب من برای این گزینه را به من ندادید."

هری گفت: "خوب" ، از درون درگذشت. هیچ گزینه ای وجود ندارد: ظاهراً اسنیپ مصمم بود که به گونه ای نسبت به او واکنش نشان دهد فقط اگر پاتر واقعاً خود را به او نشان دهد. به عبارت دیگر ، این نقاط ضعف بسیار پنهان را نشان می دهد که چیزی نیست که اسنپ ران باید از آن آگاه باشد. و اگر اکنون برای بیرون آمدن تلاش کند ، استاد اقدامات خود را به عنوان یکی دیگر از برج های پاتر در نظر می گیرد. و هری اصلاً این را نمی خواست.

او می خواست گناه را پنهان کند ، تا نام این مرد را بچشاند. این خطر را داشته باشید که حداقل آن را برای خودتان تلفظ کنید. من می خواستم خودم را از اخلاص بودن خود متقاعد کنم - از این گذشته ، هیچ کس تا به امروز با Severus Snape صادقانه از هری پاتر نبود ، که اکنون به ریشه های موهای خود شعله ور شده بود. اعتماد به نفس ... البته او ذهن خود را از دست داد. اما در این حالت ، ماندن بر روی زمین گناهکار کشیده نمی شود. و اگر برخلاف تمام قوانین زندگی ، او درست باشد ، کشتن ولدمورت بسیار ساده تر خواهد بود.

اولا ، زیرا قبل از او چنین خجالت همه جانبه احساس نمی کنید.

و ثانیاً - چه کس دیگری چنین دوستی را با شما خواهد داشت که نه تنها با شعور ، بلکه با دندان خود به جهنم خواهید رفت؟ و هری خواهد کرد. این خواهد بود ... Severus ، اگر اسنیپ زودتر به او اصابت نکرد.

بعد از وزن جوانب مثبت و منفی ، هری تصمیم به گرفتن فرصت گرفت. از این گذشته ، خطر یک دلیل اصیل است. گرچه خطرناک است

"من می خواهم با تو باشم زیرا عاشق تو هستم." مدتها عاشق بود و من در مورد جهت گیری شما می دانم: استخر حافظه ... - مرد جوان لحظه ای ایستاد ، اما بعد از این او موافقت کرد ، در دو مرحله به طرز وحشیانه ای بازدم:

"اگر مرا از شما دور نکنید ، آقا ، من همه کارهایی را خواهم کرد تا به خاطر نارضایتی هایی که در جوانی به شما وارد شده است ، تحمل کنم." زیرا من نیز در قبال آنها مسئول هستم.

اگر من ذهن خود را از دست داده ام (شاید) ، شرم به من عذاب کافی می دهد ، باور کنید. اما اگر من حتی کمی راست باشم ... اگر شما - مثل من - فقط دلیل ... من نمی توانم از شما متنفر باشم ... من اکنون خواهم رفت.

حرف آخر تقریباً غیرقابل شنیدن بود. مدتی در دفتر سکوت عمیق و ناگسستنی از زندانها بود. لازم بود که از جا برخیزید و بیرون بروید ، اما پاهای او از حمل هری گذشته اسنیپ ساکت امتناع ورزید. او برای تحت تأثیر قرار گرفتن از نگاه مبهم ، اکنون قبول نمی کند ، حتی تحت تهدید مرگ فوری. بهتر است او را به سر تعظیم خود بکشد. هری چشمان خود را دردناک بسته ، و احساس کرد چقدر گونه هایش داغ است - اشک در چشمانش چشیده است.

با این حال ، کسی نمی تواند آرام بنشیند ، صدا کند و منتظر بماند تا نامرئی شوید. او اشتباه کرد. * من به شما هشدار دادم. * بله ، به شما هشدار دادم ، اما چه کسی در زندگی اشتباه نکرد؟ من خیلی دوست داشتم درست باشم ... تقریبا خودم را به این حق بودن متقاعد کردم ... خوب ، از امروز به بعد ، قطعاً هرگز نمی توانم او را به چشم نگاه کنم. او خود را به یک سهام خنده تبدیل کرد. خوب ، پاتر ، بلند شوید. خدا می داند که چقدر زمان گذشته است ، دوستان دوباره شروع به نگرانی می کنند که من ربوده شدم ، شکنجه شدم ، نابود شدم ... چرا به نظرم بدتر از اکنون تحت شکنجه نخواهد بود. اما هری پاتر نباید خود را به خطر اندازد و خطرات ساده ای از زمان جنگ را عوض کند. او در حال نبرد با World Evil است. مثل مالفوی ، تنها. هیچ کس در مرحله بعدی نخواهد ایستاد: مدارک تحصیلی کافی نیست. آنها در یک شبکه ایمنی قرار خواهند گرفت. این نبرد اصلی آینده شما ، پاتر است.

نه ، اصلی نیست. من اصلی اصلی را گم کردم.

با احساس اشک های گرم از چشمانش ، هری تلاشی برای ایستادن کرد. یک دست غرق به بالای سر سر او را در جای خود نگه داشت.

"بمان ، پاتر" من ... اشتباهات انجام شده در کار قبلی را به شما نشان خواهم داد.

بیان در چهره پروفسور Potions یک سهمیه را تغییر نداد. صدای او تمام مقدمات ضروری ، و لحن - طنز معمول را حفظ کرد. فقط هری به نوعی به نظر می رسید که در سیاه چال های سلیترین مانند برج نجوم سبک می شود و در نظر گرفتن خطاها در کار تست سرگرمی هیجان انگیز بود. این همه بستگی به این دارد که چه کسی به آنها اشاره کند.

پاتر مژه های خود را که از رطوبت نمکی ریخته سنگین شده بود ، پرتاب کرد و مستقیماً به چهره مردی خیره شد که او حتی یک بار دیگر حتی زیر Imperio به او نگاه نمی کرد. اسنیپ با دقت و به نوعی متفاوت از همیشه به او نگاه کرد.

البته در هفت سال می توانید به تحقیر خیره کننده عادت کنید. هری به آن عادت کرده است. بنابراین اکنون او با ضرر مواجه بود و با نابودی کردن ملاقات نکرد ، بلکه به سادگی با چشمان مطالعه می کرد.

هری با احساس نزدیکی به گلوی خود ، هری با لرزیدن لبها لبخند زد و فقط یک کلمه را زمزمه کرد: